بدرود مهربانم
درهمه درود ها
بدرود، بی رحمانه پرسه می زند
می دانستم که هر چه ریشهٔ درود عمیق تر دَوَد
بدرود بیشتر دل را می شکافد
و تا برون آید خاک خونین است
مادرها بدرود را بهتر می شناسند
و جدایی را از ته دل می دانند
این است که آنطور عجیب به آغوش می کشند
وآنقدر مهربانند
آخر مهربانی کردن، خود نوعی وداع است
مادران خوب میدانند که هر بدرودی می تواند
آخرین بدرود باشد
این است گاهی که تو را می نگرند
اشک می ریزند
من هرگز وداعِ با تو را تجسم نکرده بودم
به خیالم هم نمی گذشت
که اصلاً این دنیا بدون ما پا بر جا باشد
آخر، تو را بیش ازعقلم دوست داشتم
باورم نمی آمد که باید تنها بروم
آنهم آخرین سفر را
طولانی ترین سفرم را
تو را بیش از شهامتم دوست داشتم
شاید برای این است که امروز
هر طنینِ دوستت دارمِ تو،
شانه های مرا دَرهم می شکند
آغوشم را درد می آورد
پاهایم را از احساس خالی می کند
مهربانم، عصرها که در انتظارٍمنی
چشمهایت را به افق بر بدوز
تا لرزشِ اندامم را میانِ امواجِ بی نهایت
که تو را برای همیشه در آغوش دارد ببینی
بهروز قربانیان