نقدی بر ایدئولوژی فیلم قهرمان و فیلم برادران لیلا

.

آنچه که می آید تحلیلی است از دو فیلم ایرانی که به فاصلۀ یکسال از یکدیگر به نمایش درآمده اند. فیلم قهرمان نوشته و با کارگردانی اصغر فرهادی در سال 1400 شمسی و فیلم برادران لیلا در سال 1401، با کارگردانی و نویسندگی سعید روستایی.

هر دو فیلم از خانواده به عنوان طرحی مجازی استفاده می کنند تا بتوانند نقدی از فرهنگ و سیاست ایران ارائه دهند. در هر دو فیلم، خانواده ها به عنوان واحد های عاطفی ترسیم شده اند که به خاطر فشاراز بیرون و جامعۀ بزرگتر، متزلزل و در حد فروپاشی هستند. این خانواده ها تحت فشارِ مالیِ شدید می باشند که تلاش های بی پایان افراد خانواده و حرکت های گوناگون آنان در سامان بخشیدن به اوضاعِ خود با شکست مواجه می شوند.

پس دو نتیجه به تماشاچی ارائه می شود. یک: دلیل بحران های حاصله، جامعۀ نا بسامان می باشد که باعث فروپاشی خانواده ها وزجر اعضاء آن هاست. دو: مسئولِ به بن بست خوردن این همه تلاش و شکستِ نهایی، سوای سیستم حکومتی، سنّت و ساختارهای فرهنگیِ خانواده ها و اخلاق و کردار اعضاء آن ها هستند.

هر دو نتیجه در نهایت منطقی کردن احساسات جاری در فیلم است بسوی درکی عمیقتر از بافتِ قدرت و ارزشهای جامعه. قدمی مدرن که اگر درست برداشته می شد به نقد از سیستم غالب بر زندگی مردم ختم می شد. یکی در حوزه سیاست، دیگری در حیطۀ فرهنگ.

این نوشته سعی دارد نشان دهد که ایدئولوژی نهفته در این فیلم ها، هر دو نتیجه گیری را غیر ممکن می سازد. در حقیقت هر دو فیلم به خاطر محتوای فکری شان، از نظر سیاسی ساده انگارانه، و از نظر فرهنگی رسوائی طلب با انگیزه های احساساتی هستند. هر دو فیلم به جای تکیه به اخلاقیات والا جهت نقد، با تصویری از شکستِ دو خانوادۀ بی خرد، به توجیه تقلبات اجتماعی و دروغگویی پرداخته اند. بجای ارشاد وترغیب برای ساختن ارزشهای نوین، این دو فیلم به عادی سازی تزویر، تشویقِ بی مسئولیتی و لابالیگری مشغولند.  بنا براین در بهترین حالت، به خاطر فساد اخلاقیِ غالب بر روح هنری فیلم ها، تلاش آنها در نقدِ از سنت و سیاست تبدیل به حرکتی ضد ارزش می شود. که نتیجتا صلاحیت نقد را از آنها می گیرد. با موضع نگرفتن علیه لاابالیگری کارآکتر های خود مرکز بین و تا حدی ابله، این فیلم ها هرزگرایی فردی را معقول جلوه می دهند. که حرکتی ضد خرد و عقلانیت اجتماعی است و خاستگاه آن نفرت و نا امیدی است. این نوشته نتیجه می گیرد که این دو فیلم به خاطر تمایلاتی که نشان می دهند، به مکتب هیچگرایی یا نیهیلیزم تعلق دارند تا به سینمای اجتماعی و مبارز ایران. مکتبی که در آن فروپاشی اعتقادات به خاطر نا امیدی مطلق از تغییر، نهادینه است. لازم به تاکید نیست که تمایلات بیخردی، جنجال انگیزی ورسواگری این دو فیلم، خود تکیه بر سنتِ استبداد دارند تا بر نقدی عقلانی درعرصۀ هنری مدرن وپویا.

این نوشته طوری طرح شده است که خواننده بتواند تحلیل هر فیلم را جداگانه و مستقل از دیگری بخواند. بحث “نکات پایانی” شامل هر دو فیلم است.

*

طرح یا “پلات” فیلم ها برای حرکت، بر هشیاری و برنامه های دو شخصیت زن استوار هستند. این افراد مرکزیِ داستان ها، دارای منطقی قوی می باشند که به بازیگران مرد تفکر می دهند و اعمال آنان را معنی دار می کنند. اما هر دو زن متفکر فیلم، خود از ابتکار عمل و توانِ واقعیت بخشی به افکار و آمال خویش منع هستند و کاملأ بر عملکردِ مردان متکی هستند. هر دو زن فقط محرک بازیگران مرد می باشند، نه کام رانان زندگی و شکل دهندگان افکار خویش در عرصۀ اجتماع. این زنان با اینکه خود در شکل گیری وقایع ذینفع هستند، به طور منفعل در حاشیۀ داستانها جا داده شده اند. اینان با محول کردن واقعیت بخشی به افکار خود به مردان، در نهایت مشوق وقایع و تماشاچی تاریخ داستان ها می باشند. اینکه آیا با شکست فاحش برنامه های هر دو زن در پایان فیلم ها، بخشی از تماشاچیان بطور ناخودآگاه، یا آگاهانه مانند مادر لیلا، این دو زن را جنجال برانگیز و تا حدی مقصر فاجعه های حاصله تلقی خواهند کرد یا خیر بحث دیگری است. سخن اینجا فقط گوشزد به گرفتن قدرت عمل اززنان و سنتِ در حاشیه نگاه داشتن آنان در فرهنگ پدر سالاری است که در هر دو فیلم عیان می باشد. اگر چه به ایشان نقش های کلیدی و تفکر بخش محول شده است.

فیلم قهرمان

فیلم قهرمان را از دو دیدگاه می توان در نظر گرفت. اول اینکه این فیلم یک زهرخند به مفهوم قهرمان در اجتماع است. و کل کار، یک تمسخر طولانیِ دو ساعته است، به مردمی که منتظر قهرمان هستند. که در این صورت، ما سعی در حدس قصد و نیت کارگردان داریم. و تمام تحلیل ما بر مبنی ظّن ما به چنین نیتی است. دوم اینکه فیلم قهرمان، سعی در نشان دادن زندگی غمناک فردی را دارد که در تلاشی سخت، در جامعه و جوی نا مساعد سعی در کسب آزادی خویش دارد. که در طی فیلم، و در طول سلسه اتفاقاتی، وی از طرف مردم هم قهرمان تلقی می شود، و هم شیطان و هم بی فکر شناخته می شود. در این صورت ما با ظن و شک خود کار نکرده ایم و بر داستان فیلم تکیه داریم.

در خلإ هیچگونه مصاحبه و یا اشاره ای جدی از طرف کارگردان و یا افراد نزدیک به او(تا جایی که ما اطلاع داریم) که  دلالت بر حالت اول کند، ما در این تحلیل نظرگاه دوم برگزیده ایم. با سندیت به خود فیلم، نه شک و ظّن خود به دسیسۀ کارگردان در حالت اول. پس ما فیلم قهرمان را تلاش آقای فرهادی در ارائۀ یک تراژدی می بینیم که با افول و شکست رحیم -قهرمان داستان- امکان پذیر شده است.

بازیگر اصلی فیلمِ “قهرمان” مرد ساده لوحی است بنام رحیم که در صدد است در مرخصی کوتاه خود از زندان، با پرداخت غرامت مالی به باجناق خود که شاکیِ او، و باعث زندانی شدنش است، خود را آزاد سازد. انگیزه و نقشۀ اصلی این کار را، فرخنده، زنی که وی را دوست دارد با پیدا کردن مقدار قابل توجهی سکۀ طلا در وی برانگیخته. این مرد ساده لوح را همۀ ما می شناسیم. در هر فامیل بزرگی حداقل یک نفر از وی را دیده ایم. وی فردی است که تا به حال به هر کاری دست زده شکست خورده، ولی هر لحظه آماده است استعداد های خود را دوباره در هر کار جدیدی، بدون هیچ تجربه ای، با پیشنهاد هر کسی، دوباره به کار اندازد. کارِ مغازه اش شکست خورده، رستورانش کار نکرده، در تاکسی رانی بیش از درآمدش جریمه رانندگی گرفته، شریکش مالش را خورده، برادرش ارث پدریش را. چک بی محل کشیده، در عشق شکست خورده. او مرد صدیق و خوش اخلاقی است که هرگز معصومیت هفت سالگی خود را ترک نکرده است.

البته درمورد نمایش بی پیرایگی و سادگی کودکانه در سینمای نوین ایران، سنتی عمیق و تجربیات بسیار زیبایی وجود دارد. فیلم هایی مانند “رنگ خدا” و “بچه های آسمان” از آقای مجید مجیدی، و فیلم استثنایی “زمانی برای مستی اسب ها،” کار بی نظیر آقا بهمن قبادی، نمونه هایی ازمطالعۀ معصومیت و تاکید درتقابل دنیای کودکانه است با خشونت اجتماعیِ بزرگسالان . اما ساده انگاری و خوش باوری در مرد سی و اندی ساله جلوه ای دیگر پیدا میکند. عدم درکِ قرارداد های اجتماعی و کارکرد آن ها از طرف این شخص دیگر معصومیت نیست، حماقت است. بی اعتناعی به ارزش های اخلاقی جامعه و بی محلی به انتظارات دیگران که از ما می خواهند راستگو و درستکارباشیم، اگر از روی عقل و حساب باشد، کلاشی است. و اگر همچو کارآکترِ رحیم، از روی ندانم کاری و بی توجهی باشد ابلهی است.  

بر مبنای زندگی شکست خوردۀ یک چنین فردی است که آقای اصغر فرهادی منطق ایدئولوژیک و پایۀ فکریِ فیلم خود را جهت نقد اجتماعی بنا می گذارند. رحیم فردی ساده است که تصمیمات خود را هر کجا که به نفع آنی خود می بیند اتخاذ می کند. هرگز به پایه ها واصول باورهای خود تعمق نکرده است.  به درستی و یا به غلطی بودن کردارهای خود، که می بایست بر ارزش ها و باورهای اخلاقی استوار باشند هرگز نیاندیشیده است. طبیعتا یک چنین شخصی به روحیه واحساسات خود نیزغالب نیست. زود عصبانی شده، با دیگران گلاویز میشود. وبلافاصله پشیمان گشته به دست و پا می افتد. رحیم فردی دور اندیش نیست. هر اتفاقی برای وی در زندگی، به طور مستقل و جدا از تصمیمات قبلی اش برآورد می شود. یک فرد احمق یا یک اجتماع ابله تاریخ ندارد. از این رو، به شانس و بد بیاری و معجزه معتقد می شود. تمام تصمیمات چنین شخصیتی در هر موقعیتی،  برای ارضاع وجود خود می باشد. یک چنین شخصیتی به نیازِ دیگران بی اعتناع است. لذا در کنار هر کسی قرار می گیرد وی را به نوعی متضررمی کند. رحیم پول باجناقش را به باد داده و زندگی زناشویی دختروی را به نابودی کشیده است. سازمان مردمی و خیریه ای که مدت هاست به مردم خدمت می کند را با دروغی که می سازد از وجهۀ اجتماعی انداخته بی آبرو می کند. باعث سر در گمی و شکنجۀ عاطفی خانوادۀ خواهر خود میشود. معشوقۀ خود را نا کام می گذارد. حتی قبل از اینکه بالاخره، تنها موضع اخلاقی خود را درتمام طول فیلم بگیرد، وسوء استفادۀ رئیس زندان از فرزند لکنت زبانی خود را جهت تبلیغات رد کند، بی شرمانه باعث ساعت ها و روزها شکنجۀ روحی فرزند خویش شده است.

لازم به تأکید است که هیچ کدام از کردار های ذکر شده وی از روی سوء نیت نیست. اگر چنین می بود، که فیلم جالب می بود و حرفی برای گفتن می داشت. وی ابلهی صدیق و خوش اخلاق است. که در طول فیلم، تماشاچی را در منجلاب حماقت های خود غرق و زندانی میکند. لذا تمام مشکل گشایی های اطرافیان وی نیز، ازهوشیاری بسیار کمی برخوردار بوده و اکثرأ در حد خاموش کردن آتش هایی هستند که او بر انگیخته است. بنابراین تماشاچی نه از عقلانیت وبغرنجی حل مسائلِ مطروحه در فیلم لذت می برد. ونه جای نفس کشیدن خردمندانه در طول فیلم پیدا می کنند. مگر در دو مورد. یکی وقتی که باجناق او از حق خود در مطالبۀ پول خود دفاع می کند. و دیگری هنگامی است که در یک مصاحبۀ شغلی، مأمور دولت کُنهِ دروغ های وی را آشکار می سازد. در این دو موقعیت است که تماشاچی می تواند نفس راحتی بکشد و تسکین یابد که: نه خیر من در احمقستان نیستم. استهزاء و تلخی کار این جاست که به نظر می آید آقای اصغر فرهادی سعی دارد از هر دو این شخصیت ها به طور منفی استفاده کند. یکی کلیشۀ سرمایه دار بی رحم است که حاضر است به خاطر پول، فامیل خود به زندان بیاندازد. و دیگری مأمور دولت است که به نظر می آید از حد مسئولیت استخدامی خود تخطی کرده و به تفتیش عقاید مشغول است.  اگر این فیلم در غرب ساخته می شد مردم به عنوان کمدی آنرا تماشا می کردند. و تمام تلاش های این فرد را برای آزادی خود، به عنوان کمدی اشتباهات می دیدند. که البته آقای فرهادی ابدأ چنین قصدی ندارند. فیلم بسیار جدی است. از تنها مَزاحی که در فیلم استفاده می شود، متلکی است که این فرد در آغاز فیلم به عظمتِ نقشِ رستم و بزرگمندی و توانِ نیاکان خود بار می کند.

شکی نیست که انتخاب کارآکترها در هر فیلم، یکی از عوامل مهم برای بیان مقصود هنرمند است. کارآکتر ها هستند که بار سوژۀ هنری فیلم را به عنوان یک زندگی مجازی ومستقل از واقعیت زندگی ما بدوش می کشند. شخصیت بازیگرانی که درست انتخاب شده باشند، به ما کمک می کند که فیلم را منطقی بیابیم و با کارآکتر های فیلم و مسائل زندگی آنان احساسِ همدردی کنیم. و در نهایت، به سوال یا جمع بندیی که مد نظر فیلم ساز است برسیم. با فیلم هایی چون فروشنده و جدایی و نیز سایر کارهایشان، آقای اصغر فرهادی نشان داده اند که درک شان از طبقۀ متوسط پایین و یا کارمند دون ویا فرد عادی لزومأ فردی ساده و ابله نیست. و فردِ زحمتکش می تواند شخصیتی خردمند و پیچیده داشته باشد که به عواقبِ افکار و کردار خود می اندیشد. و نیز قابلیت پذیرش نتایج کردارهای خود را دارد.

 پس باید فرض کنیم که انتخاب شخصیت رحیم به عنوان فردی ناتوان از درک موقعیت های اجتماعی و بی توجهی به عواقب کارها و دروغ های خویش به منظور خاصی بوده است. ولی به چه منظور؟

فیلم قهرمان همانطور که گفته شد با نشان دادن سختی های زندگی رحیم و خانواده اش، وتلاش های بی حاصل آنان برای آزادی او از زندان، سعی در نشان دادن جامعه ای سنتی دارد که شهروندانش در بیچارگی راه نجات ندارند. ولی متاسفانه انتخاب چنین شخصیتی، این نقد را نامعقول می نماید. زیرا به راحتی می توان از آقای فرهادی پرسید که آیا رحیم که با بی توجهی خود به محیط زندگی و دروغگویی، فاجعه بعد از فاجعه می آفریند، می توانست در کشور دیگری سر نوشت بهتری داشته باشد؟ آیا اگر رحیم در هند یا مصر یا مکزیک زندگی می کرد، در مال و منال و آزادی غوطه ور می بود؟

هرهنرمندی برای معقول نشان دادن مقصود خود و سوق تماشاجی به نتیجۀ مورد نظرِش، دو راه دارد. یکی ارتقا هنری فیلم است. یعنی خلق شخصیت های بغرنج و طرح و حل هنرمندانۀ مسائلِ پیچیدۀ داستان. دیگری تقلیل سختی کار و کلیشه پردازی است. یعنی ساده کردن پلات و شخصیت های داستان برای فهم آسان تماشاچی. از این منظر می توان دید که انتخاب شخصیت رحیم تنبلی فکری داستان نویس است. چون اگر رحیم شخصیتی منطقی بود و یا حتی فردی ساده می بود که دارای ارزش و فهمی اخلاقی است، اکثر شکست های وی در فیلم منتفی می شد. که در آنصورت خود فیلم غیر ممکن می گشت.

برای مثال، بدون توجه به موقعیت خطیرخود، در هنگام فروش سکه های طلا، رحیم یکبار به رقابت و چانه زدن با بازار جهانی طلا، که روزانه بیش از 130 میلیارد دلار حجم معاملاتی دارد می پردازد. رحیم بار اول به خاطرِ افت قیمت طلا ها آنها را نمی فروشد. و بار دوم چون خودکارِ صراف کارنمی کند، تصمیم میگیرد که اصلا طلا ها را نفروشد و به دنبال صاحب اصلی طلاها گشته و آنها به وی باز گرداند. که این کار هم درست انجام نمی شود. به خوانندگانی که این کار وی را اخلاقی می دانند باید یادآورى کنیم که اگر چه ممکن است باز پس دادن سکه ها به صاحب اصلی آنها کاری پسندیده باشد، ولی در قالبِ حرکت رحیم در آن موقعیت، این کار بیشتر خرافی است تا اخلاقی. چه، کار نکردن قلم صراف باعث تصمیم رحیم است نه تعمق در مورد درستی یا غلط بودن استفاده از پول گُم شده مردم. رحیم قبل از مرخص شدن از زندان، و نیزچند روز قبل از ورود به صرافی می توانست راجع به صحیح بودنِ عمل خود اندیشیده و تصمیم درست و قاطع خود را بگیرد. اعمالی که محرک خرافی دارند در حقیقت باید اعمالی تصادفی تلقی شوند، زیرا از حوزه عقل سلیم خارج هستند. اگر چه ممکن است گاهی نتیجهٔ پسندیده داشته باشند. این تصمیمِ رحیم به راحتی می توانست بهر دلیل دیگری تغییر یابد. مثلا انعکاس نور آفتاب در شیشه مغازه روبرو در چشمهای رحیم ممکن بود وی را قانع کند که اگر من سکه ها را نفروشم در آتش جهنم خواهم سوخت.

اما انتخاب رحیم به عنوان فردی با ضعف فکری و کرداری می تواند دلیل دیگری داشته باشد. و آن درک نادرست آقای فرهادی از مفهوم تراژدی است. میدانیم که یکی از مهمترین عوامل شکل دهنده تراژدی، نا همخوانی شخصیت قهرمان داستان با ساختارِ قدرتمند تر اجتماعی است.

 این نا همخوانی تراژیکِ[1] می تواند دلایل گوناگون داشته باشد. قهرمان داستان می تواند در مقابل سیستم مصرأ راستگو باشد. مانند سقراط. ویا عمیقا میهن پرست باشد، یا هوس باز. ولی در هر صورت به خاطر ناهمخوانی شخصیت طبیعی قهرمان داستان، وی با ساختار بزرگتر قدرت که چنین شخصیتی را پذیرا نیست در تضاد قرار می گیرد. این ساختار بزرگتر می تواند حکومتی یا فرهنگی یا اقتصادی و غیره باشد که به دلیل قدرت بی حد خود از آغاز، به قهرمان داستان شانس پیروزی نداده و وی را محکوم به فنا می سازد. بنا براین شخصیت تراژیک به خاطر سرشاری و غیر قابل تغییر بودن جنبه ای از طبیعت شخصیتی خود، در این گونه داستان ها به انواع گوناگون فدا میشود.

ولی از زمان ارستو که مبحث تراژدی را آغاز کرد تا به حال که هزاران هزار داستان تراژیک نوشته شده است، شخصیتِ تراژیک همیشه از منطق و تشخیص خوب و بد، درست یا غلط، برخوردار بوده. در حقیقت هر چه شخصیت متضاد با سیستم، از نظر فکری قوی تر و منطقش بُرّا تر بوده، افول نهایی و شکست محتومِ وی تاثیر بخش تر و داستان غمناک تر جلوه کرده است.  به عبارتی، شاید بتوان گفت که تراژدی برخورد دو گونه منطق متضاد با یکدیگر است. ولی ابلهی و ناتوانی فکری منطق نیست. و یک احمق نه می تواند تراژدی بیافریند و نه می تواند یک قهرمان تراژیک باشد. ناهمخوانی شخصیتی یک ابله با سیستم اجتماعی یا در تیمارستان تحت مداوا حل می شود، یا در زندان. همانطور که از نام فیلم برمیآید، به نظر می آید که هدف آقای فرهادی از ساختن فیلم قهرمان، ارائۀ یک تراژدی است. ولی مقصود و تلاش ایشان با ساده انگاری و درک غلط از این مطلب با انتخاب شخصیتی لاابالی، شکست می خورد.

ولی به نظر می آید که این فیلم را بتوان از جنبۀ دیگری دید. رحیم در طول فیلم مصرانه در جستجوی آزادی است. آزادی از زندان، آزادی برای ازدواج، آزادی برای شروع کاری دیگر و مهمتر، آزادی برای تعیین هویتی جدید برای خود. ولی این ظاهر ماجرا است. اشتباه ها و ندانم کاریهای رحیم را در حقیقت می توان خرابکاری ها نا خود آگاه، ولی عمدی او تلقی کرد. از دست به گریبان شدن با باجناق خود که کلید رهایی او از زندان است، تا پس دادن طلا ها و گفتن و پرداختن به دروغ های پی در پی بچه گانه، رحیم همواره سعی دارد که شانس برنده شدن و امکان آزادی خود را از بین ببرد. بله، شخصیت نا خودآگاهِ رحیم به دنبال آزادی نیست، به دنبال فرار از اجتماع و مسئولیت است.

وی آنقدر احمق نیست که نداند یک فرد بازنده در زندگی است. رحیم شاید بیش ازهمۀ ما، از آزادی و قبول مسئولیت و شناخت خود هراس و وحشت دارد. او به خوبی می داند که موقعیت نابسامان کنونی او زاییدۀ آزادی قبلی وی می باشد. و آزادی آینده او با مسئولیت های بسیار بزرگتری همراه است. مسئولیت خطیر بزرگ کردن فرزند دردمندش، مسئولیتِ بال دادن به عشق و ازدواج و تشکیل خانواده و غیره، همه پشت ذهن او ترور و رُعب می آفرینند. طوری که در هر موقعیت کلیدی باعث کارشکنی و خرابکاری او در از بین بردن شانس های پیروزی اش می شود. ترس از موفقیت و نا امیدی رحیم از خود تا حدی است که به قول روانشناسان شاید بتوان گفت که وی “تمنای مرگ”[2] دارد. که سر انجام در پایان فیلم با به زندان افتادنش به طور سمبولیک به آن نائل می شود. اما این تحلیل و دیدگاه هم از رحیم قهرمانی تراژیک نمی آفریند.

با انتخاب فردی بی منطق و نالایق در زندگی اجتماعی که از آغازسرنوشتی محتوم به شکست دارد، آقای فرهادی فیلمی غمگین و بازار پسند ساخته اند، نه یک تراژدی. این فیلم بر خورد منطق ها نیست. یا فروپاشی زیبایی. در این فیلم سرشاری شهامتِ فردی، یا غرور بی پایان سرداری،  یا منطق یک نابغه، یا تقدس درستکاری در چالش سیستم از هم نمی پاشند. در این فیلم سیستم پیروز نمی شود. در این فیلم فقط رحیم به خانه اش باز می گردد. دراین فیلم برنده ای نیست. این فیلم ورای قدرت ومحاسباتِ بهره گیریِ سیستم حکومتی از یک فرد یا یک گروه است. لذا بزرگداشت مقاومت و سوگ شکست قهرمان، به عنوانِ ایجاد زمینۀ نقد از سیستم بی معناست. با این تعبیر، آقای فرهادی در ایجاد جوی نا امیدانه و محتوم به شکست در فیلمِ قهرمان به حوزۀ تراژدی دست نمی یابند. خلاقیت ایشان در پرسه زنی خطرناک با “نیهلیسم” و هیچگرایی به هدر رفته و حیف می شود.

فیلم برادران لیلا

اما این نوع تکیه بر احمق ها برای ساده کردن فیلم نامه و بدیهی نشان دادن سختیِ زندگی مردم، فقط مختص کار اخیر آقای فرهادی نیست. آقای سعید روستایی نیزاز این ترفند در فیلم برادران لیلا استفاده می کنند. ترفندی که به رشد فکری تماشاگر ایرانی کم بها می دهد و وی را تشویق می کند که بدون تعمق در پیچیدگی های بی حد جامعۀ خود، که هم تحت ستم محلی است و هم زیر ظلم و طمع امپریالیسم می باشد، با مشاهدۀ زندگیِ ناکامِ چند ابله، به قضاوت سیستم حکومتی بغرنج خود بنشیند.

اگر چه موضوع فیلم “برادران لیلا” بغرنج تر و تفکر داستانی اش جسورتر از فیلم قهرمان می باشد و کارآکترها دارای عمقی بیشتر هستند، ولی باز این فیلم هم در بهترین حالت، دلالی نکبت و فروش بد بختی، ناگزیری شکست، و فروش نا امیدی و نفرت است. اگر فیلم قهرمان با اختناق منطق ونمایش ابلهی در نقد اجتماعی خود شکست می خورد، فیلم برادران لیلا با غرق شدن درلایه های فساد خانواده ای منحط، با اخلاقیاتی هرزبه این شکست نائل میشود. این فیلم هیچگونه ارتباطی با نمایش عقلانیِ شکست یک خانواده معقول در مبارزه با سیستم اجتماعی نا عادلانه ندارد. لذا برخلاف یکی دو جملۀ شبه سیاسی، نمی توان آنرا نقدی موجه از سیستم غالب در ایران دانست.

داستان، نمایشِ فرد پیر و فاسدی است به نام اسماعیل که در جستجوی قدرت وپذیرش از طرف خانوادۀ پدری و ایل خود می باشد که فقط با بدست آوردن مقامِ “بزرگ خانواده”، امکان پذیر است. این پذیرش و کسب قدرت اما، با پرداختِ چهل سکۀ طلا عملی است. که وی در صدد پرداخت آن می باشد. زیرا معتقد است که با بزرگِ خانواده شدن، وی نه تنها از اعضاء خانواده اش کسب احترام خواهد کرد، بلکه فرصت خواهد داشت با کلاهبرداری از اعضاء خانواه خود، پول هنگفتی هم به جیب بزند. این حرکت وی با مقاومت فرزندانش مواجه می شود. نه به خاطر مخالفت آنان با پیامد اخلاقی این کار، بلکه به دلیل اینکه خودشان به این پول محتاجند. وخود را صاحب اصلی آن مال میدانند.

این مخالفت و سعی در تصاحب سکه ها بوسیلۀ دختر خانواده ، لیلا، که هم به پرستاری از پدر و مادر مشغول است و هم نان آور عمدۀ خانه می باشد رهبری می شود. لیلا با شخصیتی بغرنج، متفکراخلاقی، اقتصادی و اینجا و آنجا نظریه پرداز سیاسی خانوار است. وی با پدرش که برای رسیدن به قدرت، و یا حفظ شرایط استثماریش در خانواده، به هر دروغی متوسل می شود مخالف است. تا جایی در موقعیتی بحرانی او را با سیلی تنبیه بدنی می کند. از طرفی دیگر، برای رسیدن به هدف خویش که جلوگیری پدرش از پرداخت چهل سکۀ طلا به ایل او می باشد، نهایتأ متوسل به دزدی سکه ها و نیز دروغگویی به برادر مورد احترام خود می شود. که درحین فیلم باعث بی آبرویی و شکست شدید شخصیتی برادر می گردد.

 لیلا معتقد است که “با کار کردن انسان به جایی نمی رسد.” لذا به تحریک برادران پرداخته و آنان را به سوی سرمایه گذاری در ملکی و شروع شغلی آزاد تشوق می کند. از چهار برادر وی، یکی بدن ساز، عقلأ مسخ، و نیمه وقت تاکسی ران است. دیگری اختلاس گری حرفه ای است که تمام عمرش دنبال سریع پولدار شدن بوده. سومی در سن پنجاه سالگی، توالت شور ساختمان تجاری می باشد با چند بچه، که هروقت فرصت می یابد از خانۀ پدریش تخم مرغ و سوسیس می دزد. تنها مرد تقریبأ نرمال خانواده با بافت اخلاقی، برادر چهارم، علیرضا می باشد. که به قول خودش از خوشبختی و آنچه که سعادت آور است می ترسد. علیرضا که مدت هشت سال است در کارخانه ای، بدور از خانواده بکار مشغول بود، با بسته شدن کارخانه به خانه پدری باز میگردد. این شخصیت تا حدی هم مدرن است و معتقد است که هر کس مسئول زندگی خود و صاحب دارایی خویش است. که در تضاد با نظر لیلا قرار می گیرد که به خانواده به عنوان یک قبیله می نگرد. لیلا هر جا که برادرش اظهار فردیت میکند با وی مخالفت می کند. او حتی به جمع بندی درست علیرضا که فکر می کند  برادرانش قابلیت شغل آزاد ندارند زیرا “یک عمر است در جا می زنند” و امیدی برای خوشبختی کاری آنان نیست، ایراد می گیرد که خیر، “ما” یک عمر است که در جا می زنیم.

لیلا می داند که بدون عقلانیت نسبی علیرضا شروع کار همگانی غیر ممکن است، لذا او را شدیدأ تحت فشار می گذارد که تن به شراکت بدهد. منطق اقتصادی لیلا این نیست که چون برادرانش در این کار و آن کار خبره هستند و یا متخصص فلان رشته های شغلی هستند، برای علیرضا شرکای خوبی خواهند بود. نظر لیلا این است که چون سه برادر دیگر بی شعور هستند علیرضا باید آنها شریک شود. در این صورت است که آیندۀ طلایی منتظرشان خواهد بود. و یک مستراح شور[3]، یک اختلاس گر کوچه گرد، و دیگری که به قول لیلا “عقلش در عضلاتش است،” با کمک فردی که به قول خودش “اینکاره نیست،” با اعجاز سیستم سرمایه داری، به تاریخی ترین موفقیت بعد از انقلاب صنعتی نائل خواهند شد. ولی زودتر از آنکه منطق اجتماعی و سیستم اقتصادی مدرن بتواند  آنها را خورد کند، فساد جاری در خانواده آنرا متلاشی می سازد.

بهر حال، همانطور که گفته شد، لیلا سر انجام طلاهای پدر را دزدیده و آنها را می فروشد. وبا گردآوری پول ناچیز برادران که با فروش ماشینِ یکی، و نیمه آپارتمانِ دیگری، و پس انداز کم عیلرضا میسر می شود، ملکی را که همان توالتی است که برادر پنجاه سالۀ نامبرده آنجا کار میکند را می خرند. مشروط بر آنکه مدیریت ساختمان آنرا ساخته به آنها تحویل دهد. پدر خانواده پس از خبر از دزده شدن وخرج پولش از عصبانیت و غصه، یکی دو بار به بیمارستان می افتد. و سر انجام  با دروغ اینکه منزل وثیقۀ طلاها بوده، فرزندان نا خلف خود را مجبور به پس دادن ملک خریداری شده می کند. که نهایتأ فرزندان تصمیم می گیرند که سکه های فروخته شده را باز پس خریده تحویل پدر بدهند. که هم او را از غصه نجات دهند و هم خانه را حفظ کنند. اما قیمت طلا در بازار تحت تهدید نظامی آمریکا، و خروج ترامپ از برجام تقریبأ ده برابر شده وتوان جایگزینی چهل سکه طلا ازدست رفته. در این میان لیلا دروغ پدر در مورد وثیقه بودن سند خانه را کشف می کند. اینجاست که لیلا سیلی جنجال برانگیز فیلم و مورد بحث منقدین را برصورت پدر خود می زند. سیلی محکمی که پدر را خلع قدرت کرده و مرکز ثقل اخلاقی و فرهنگی خانواده را منهدم می کند.

اینجا به چند نکته باید اشاره کرد. اولأ شگفت آور است که آقای سعید روستایی که از طریق کارآکتر های فیلم خود در طول فیلم به بسیاری از مسائل اجتماعی و موضوعات مختلف فحش و متلک بار می کنند، در مورد پاره کردن سند برجام توسط ترامپ جمهور رئیس آمریکا، سکوت می کنند. اگرچه فیلم نامه مشخصأ اجازۀ آنرا می دهد. وقتی که بار آخر درصرافی برادران از صراف دلیل جهش وحشتناک  طلا را می پرسند، صراف تهدید نظامی آمریکا و پاره کردن سند برجام را دلیل می آورد. پس به خاطر اینکارِ ترامپ، پول خانواده یک دهم شده. سکوت برادران در آن لحظه و ندادن اظهار نظری کوتاه به آنچه زندگی آنان را واژگون کرده، خارج از شخصیت کارآکتر ها و انتظار تماشاچی از آنان است. که به نوعی سانسور می ماند. آقای سعید روستایی با این سکومت نا عادلانه هم فیلم خود را تضعیف میکنند و هم تمایلِ عمیقِ سیاسی خود را با کار ترامپ علیه مردم ایران عیان میکنند. لازم به توضیح است که این کار ترامپ، غیر از جناح جنگ طلبِ بسیار باریکی در آمریکا واسرائیل، مورد نکوهش جهانی و سازمان ملل، بسیاری از سازمان های متعدد فکری و تحقیقی با گرایش های مختلف، و نیز حزب دمکرات آمریکا و حتی تعدادی از اعضای حزب خود ترامپ قرارگرفت.

دوم، به چندی از دوستان منتقد و سینما شناس، که این فیلم را ضد خانواده توصیف کرده اند، ودر اعمال لیلا و برادران او نوعی بی احترامی و حمله به هسته خانواده می بینند، باید گفت که تقدس خانواده یک پدیدۀ متافیزیکی و امر آسمانی نیست. احترام خانواده با فداکاری، راست اندیشی و اخلاقیات اعضا آن، به خصوص پدر و مادرقابل توصیف و درک است. محترم بودن خانواده به خاطر زحمت روزانه ای است که اعضا بالغ خانواده در کسب ارزشهای سالم، و ایجاد فضای پاک برای رشد فکری و جسمانی اعضا جوانترو متکی به بزرگان خانواده، قابل برآورد و سنجش است. اگر نه، جمع افرادی کلاش و دروغگو با رابطۀ خونی به یکدیگر در یک خانه، نه شایسته احترام است و نه درخور بقا.

واضح است که این فیلم ضد فرهنگ پوسیده و پدر سالار ایرانی است. و این و آنجا شعار های سیاسی هم می دهد.  ولی آیا این فیلم توانسته یا شایسته است که نقدی از فرهنگ و سیاست ارائه دهد؟ می دانیم که ضدیت ومخالفت با پدیده ای، لزوما نقد از آن پدیده نیست. آیا موضعی که فیلم در مخالفت با فرهنگ و سیاست غالب اتخاذ می کند از موضع فرهنگی مترقی و بالنده است یا ازخاستگاه فرهنگی عقب مانده تر و سیاستی نا پایدار و ماجراجوست؟

از آغاز فیلم از سه کارآکتر اصلی فیلم، دو شخصیت آن، یعنی پدر و دختر، به دنبال قدرت و در تضاد و مصاف با یکدیگرند. شخصیت سوم، علیرضا علاقه و انگیزه ای برای کسب قدرت ندارد، و در طول داستان سعی در منطقی کردن و آشتی فکری رابطه پدر و دختر دارد. وی از یک سو، همانطور که لیلا مایل است، می خواهد پدر را قانع کند که از پول و مال خود به نفع فرزندانش بگذرد. از سویی دیگر، تلاش دارد که خواهرش لیلا را راضی کند که پدرش حق مالکیت بر مال خود دارد، و باید بتواند در خرج آن آزاد باشد. این شخصیت، یعنی عنصردیالوگ، آشتی و خرد، در آخر فیلم به طور فجیعی در غم مرگ پدر، در نقش یک دلقک شادی آفرین درجشن تولد دخترِ برادرش و دوستان خورد او، با رقص شکنجه آوری به حال خود رها می شود. در حالیکه لیلا، قدرت پیروزمند، با رضایت به رقص چندش آور او و جسد پدرش با لبخند می نگرد.

ولی آیا واقعا پدر نیروی محافظه کارِ شیطانی و باز دارندۀ پیشرفت خانواده بود؟ و لیلا فرشتۀ نجات، و آنطور که طرفداران فیلم ادعا دارند سمبول رهایی زنان است؟ از آغاز فیلم، انگیزه ومحرک پدرجامۀ عمل پوشاندن به تنها آرزوی خود است. او در این امر از فرزندانش هیچ توقع مالی و انتظار کمک ندارد. درست یا غلط، برای وی کسب مقام “بزرگ خانواده” مهم است. و برای اینکار، بر خلاف انتظار پسرانش “پس اندازی” هم کنارگذاشته تا آزادانه بتواند به هدف خود برسد. دروغ گفتن های وی، حداقل در این دوره از زندگی اش را، می توان دفاع پیر مردی کم توان تعبیر کرد که اندوختۀ مالی و آزادیش، طبق نقشه های لیلا، تحت دستبرد او و حمله برادران گرسنه و بی عارش است.

 ما در طول فیلم شاهد زندگی سخت لیلا هستیم. از اداره خانه و مراقبت از پدر ومادر پیر تا کار در دفتری در خارج از خانه و خرج درآمد آن کار در امور خانه. ولی آیا سختی زندگی خانوادگی به وی اجازۀ دزدی سکه های پدر را می دهد؟ در سکانسی از فیلم، وی به نقد از دولت می پردازد که به شهروندان دیکته می کند که چگونه باید فکر کنند. ولی خود در مخالفت از آزادی پدرش در خرج کردن پول خود، دقیقا به نوع تفکر او ایراد می گیرد و حاضر است به هر نحوی مانع آزادی فکر و عمل پدرش باشد. منطق او این است که من راه بهتری برای خرج کردن پول این پیر مرد دارم. درک لیلا از آزادی، آزادی خویش است نه دیگران. آن جایی که آزادی دیگران مانع إعمالِ ارادۀ وی می شود، وی با حق به جانبی کامل به حریم آزادی دیگران تجاوز می کند.

مسئلۀ دزدی لیلا نکتۀ مهمی که به ساختار اخلاقی فیلم اشاره می کند. فرض کنیم که لیلا مطلع است که همسایه آنها مقداری پول دارد که قراراست هفته آینده آنرا در خوش گذرانی و یا حتی قمار آنرا به باد دهد. آیا در اینصورت لیلا حق دزدی آنرا دارد؟ عمل دزدی لیلا و پامال کردن حقوق دیگران هیچ ربطی به استثمار زن در ایران و یا احقاق حقوق وی ندارد.  لیلا حاضر است در اذای دروغ های پدرش او را با سیلی تنبیه بدنی کند. ولی خود در لحظاتی که باید اهداف خویش راپیش ببرد هیچ ابایی از دروغ گفتن ندارد. او فقط دوست ندارد به او دروغ بگویند.

همانطور که قبلا اشاره شد، من تقدس خانواده را آسمانی نمی دانم. احترام و تقدس خانواده هر روز و هر ساعت کسب می شود. این احترام و تقدس به وسیلۀ کردار درست وفداکاری های اخلاقی اعضاء خانواده، کسب شده و تداوم می یابد. من فقط مطمئن نیستم که لیلا با شخصیت متناقض خود در مقام اخلاقیی قرار دارد که کسی را به خاطر دروغگویی و اجحاف تنبیه کند.

در لحظۀ مرگ پدر، وقتی که علیرضا با غم و احساس گناه عمیقِ خود، سیگار نیمه سوختۀ پدرش را از میان انگشتان بی روح او بیرون می کشد و گویی برای وداعی همیشگی به آن پکی عمیق میزند، لیلا چهار دست و پا، بدون هیچ غمی در صورتش، با کنجکاوی، به طرف جسد او می خزد. همچون حیوانی شکاری که به سوی بدن بی جانِ شکار خود میرود. ولی آیا این آزادی لیلاست؟ آیا لیلا با شکار و مرگ پدر، از شر جامۀ پدر سالار و دروغ گویی و ظلم راحت می شود؟ پس اخلاقیات فاسد مادر و برادرانش چه؟ آیا خود لیلا دروغ گویی و زور گفتن را نیاموخته و به آنها عمل نمی کند؟  پدر سالاری، وسایر فساد فرهنگی و بیماری های اجتماعی، در یک نسل و یا در یک جنس و سکس مأوا ندارد. آزادی لیلا وقتی عملی است که او هم بتواند به آزادی دیگران احترام بگذارد. ولی شاید بهترین خدمت این فیلم، نشان دادن زنی مبارز است که توان گفتن “نه” در مقابل زور و اعمال غیر اصولی دارد. اگر چه در غالب شخصیتی پر خطا و نه چندان سالم.

نکات پایانی:  

شکی نیست که دنیای هنر دنیایی موازی با زندگی واقعی ماست. در دنیای مجازی هنر است که ما با آرزوها، ترس ها، غم ها، شهامت ها، و ایده آل های دیگران آشنا می شویم. و بدین گونه دنیای واقعی ما غنی تر می شود و می توانیم بهتر آرزو کنیم، عمق غم را بهتر درک کنیم و شجاعتر باشیم. دنیایی که میتواند گذشته را دوباره تفسیر کند و به ما نوید ساختن آینده ای در خور انسانیت را بدهد. و یا اینکه به ما آینده ای پر خطر را اخطار دهد. هنر دنیای آزادترِ فکر و احساس و اندیشه است که به ما امکان تصور و ساختن دنیایی بهتراز آنچه که به ارث برده ایم را می دهد. از این روست که در دنیای هنر گفتن، ساختن، نواختن و نشان دادن باید کاملا آزاد باشد.

اما آیا تماشاچی بعد از دیدن شکستِ تلاش های این دو خانوادۀ فاسد می تواند نتیجۀ سیاسی بگیرد؟ با نمایش زندگی از آغاز محتوم به فنای چند طفیلی فاسد در فیلم برادران لیلا، و یا دیدن زندگی رحیم بی خبر از دنیای بغرنج اطرافش، آقای سعید رسولیان و فرهاد اصغری چگونه از ما انتظار دارند که به نقد از سیستم حکومتی ایران بنشینیم؟ میلیون ها خانوادۀ شریف وتحت فشار فوق العادۀ اجتماعی در ایران شرافتمندانه کار می کنند، به فرزندانشان تحصیلات فراهم می کنند. دختران وپسرانشان در دانشگا ها، محیط های کار، پشت میزهای شطرنج، و زمین های ورزشی به درجات عالی اجتماعی می رسند. و روابط خانوادگی بسیاری از آنها قرن ها از آنچه در ذهن این دو فیلم منعکس است جلوتراست. آیا این دو فیلم ساز با انصراف از نشان دادن قهرمانی های هر روزۀ آنان در پیشبرد زندگی سخت خود، و با  مشروع نشان دادن زندگی پر از فساد و ندانم کاری ابلهان انتظار دارند که مردم زیر شعار”احمق پیروز باید گردد؟” در خیابان ها راه پیمایی کنند؟

آیا دنیایی که این دو فیلم در کنار واقعیت زندگی سخت ما ترسیم می کنند، به چگونه اخلاقیاتی معتقد است؟ همانطور که قبلا اشاره شده، در نهاد فکری این فیلم ها دروغ گویی عادی و حتی لازم جلوه می کند. دسیسۀ دائم علیه حقیقت و عدم احترام به آزادی دیگران تم اصلی و رایج هر دو فیلم است. و آنجا که دروغ کار نمی کند و ماجرا به ابتذال ختم می شود، این احساس به تماشاچی القاء می شود که دروغگو در کارش ماهر نبود وخوب دروغ نگفت. هرگز نقدی بر تقلب و هرزهگری ارائۀ نمی شود. خرد و خردمندی در هر دو فیلم، همیشه ضد قهرمان جلوه می کنند. که در نهایت شکست خورده، بی ربط تصویر می شوند و کنار گذاشته می شوند. هر دو فیلم در انجام، به جایی ختم می شوند که در حقیقت آغاز هر دو فیلم بود. رحیم در فیلم قهرمان، دوباره به زندان باز می گردد. و درفیلم برادران لیلا، منهای فوت پدر، لیلا هنوز در همان خانه است. و برادر کلاشی که از آغاز فیلم در صدد رفتن به خارج بود، با پاسپورت جعلی برادرش راهی خارج می شود تا دسته گلی به نام ایران و ایرانی بر پیشانی کشوری بیگانه بزند. تاکسی ران به کار خود ادامه می دهد و مستراح شور همان طور طه می کشد. و علیرضا در حالت رقص، همچون هشت سال گذشته ای که در منزل نبوده شخصیتأ و فردأ منتفی می شود. به جای قانون مداری که مشخصۀ جوامع مدرن، و ایده آل امروز مردم جامۀ ایران است، هر دو فیلم تمایل به عدالت خیابانی و محاکمات علنی نشان میدهند. که به جای ایجاد امید در تماشاگر به تحقق عادلانۀ حق، وی را مجبور به مشاهدۀ رسوایی می کنند. هیچ یک از اعمال غلط و نا پسندیدۀ کارآکتر ها تنبیه جدی و قانونی نمی شوند. و آفتابِ حقیقت دائم پشت ابر دروغ و ریا سوسو می زند. نه رحیم به خاطر دروغ هایش مدت حبس طولانی تری می گیرد. ویا مجبور به عذر خواهی از سازمان غیر انتفاعی که آنرا بی آبرو کرده می شود. نه آن دیگری که به خاطر کلاه بردای عمومی به بیش از نهصد پراید ثبت نام می کند تاوانی پس می دهد. و نه آنکه پاسپورت جعلی درست می کند. و نه لیلا که سکه های طلای پدرش را می دزدد به جزایی می رسد.

شرم هنرمند و یا حتی یک فرد عادی که توان تغییرشرایط آلوده و پلید اجتماع خود را ندارد را می توان درک کرد. و می توان دید که چطور این شرم در طول مدتی مدید تبدیل به نا امیدی و نفرت می شود. ولی آیا ما حق داریم که راه ساده را انتخاب کرده تسلیم نیروی سوزنده ای که فرد و اجتماع را به سوی هیچگرایی و نیهیلیزم سوق می دهد شویم؟

فضای کور و بی خردی که در این دو فیلم غالب است، فضایی است که در آن فقط حمله به عرف تبلیغ می شود نه ساختن فرهنگی نو و پویا. این دنیای نفرت است و نا امیدی. دنیای بی معنایی که در آن هیچ ارزشی ترغیب نمیشود. و هیچ ارزشی پایدار نیست حتی بطور موقت. همۀ تلاش های انسان ها در بی اخلاقی مطلق، برای فربهی شخصی است. و تمامی مسایی انسانها در نهایت حرکت های بیهوده ای جلوه می کنند که هیچگاه با نقطۀ شروع، فاصله چندانی ندارند. این دو فیلم دیگر جزو سینمای مدرن و متعهد ایران نیستند. خاستگاه این دو فیلم ایده آلیزمی نیست که تلاش در منطقی کردن زندگی اجتماع دارد و با امید و باور در تسخیر نهایی اجین است، و به خود زحمت می دهد که به ارزشهای والا بیندیشد. این ژانرای دیگری است که ریشه در نا امیدی دارد. این ژانرا نیهیلیزم است.  این ژانرا، خط سیاسی خود را بجای جستجو در کتاب های قطور و اندیشه های فیلسوفانِ تاریخِ تغییرات اجتماعی، در فضای مجازی میلیاردرها یافته و آنرا “لایک” کرده است. شکست، بن بست، تنبلی و ضعفِ روحی، نفرت از نسلها و تفکرات دیگر، و نا امیدیِ تغییر آبشخوراین تفکرو این دو فیلم هستند که به خاطر نا آگاهی سیاسی فیلم سازان آنها، فقط پرسه با جنجال گرایی، آنارشیزمِ بی سواد و رسوا طلبی می زنند.


[1] Tragic Flaw

[2] Death Wish

[3] استفاده از این لحن به منظور توهین به این شغل نیست. هدف جدی گرفتن انتخاب این شغل از طرف آقای سعید روستایی است.

دیدگاهتان را بنویسید

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.